لعن بر غاصبان حق علی علیه السلام
شیخ ابوجعفر محمد بن حسن الطوسی قدس سره در کتاب تهذیب آورده که نجیه نام مردی از شیعه اهل بیت علیهم السلام بود به خدمت امام محمد باقر (علیه السلام) آمده سلام کرد و دو زانوی مبارک آن حضرت را بوسید و از آن حضرت سؤال نمود که چه می گویی در حق ابابکر و عمر؟
حضرت فرمودند: ایشان اول آن جماعت بودند که بر ما ظلم کردند و حق ما را به ناحق بردند و مردمان را بر ما دلیر ساختند و این نوع ستمی بر ما کردند و خونهای ما در گردن ایشانست، و غیر از ما و شیعه ما کسی بر فطرت ابراهیم علی نبینا و آله و (علیه السلام) نیست.
٭در کتاب لوامع الاخبار حدیثی مذکور است ، آنکه اولی و سرکرده ملاعین عمربن خطابست، و او بیش از منافقین دیگر به لعن و طعن سزاوار است چه او صلب تر و خشن تر و خبیث تر و سخت تر بود در عداوت اهل بیت.
روایت شده که روزی از حضرت امام (علیه السلام) التماس نمودم که مرا از حال شیخین خبر دهید و مراد از شیخین ابابکر و عمر است.
پس آن حضرت فرمودند: به اندازه خون حجامت (از شخصی) ریخته نشده الا آنکه وبال او در گردن ایشان خواهد بود تا روزی که قائم ما یعنی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) در خلافت روی زمین قائم و ظاهر گردد، و ما جماعت بنی هاشم امر کرده ایم بزرگان و اطفال خود را به سب و لعن ایشان و برائت و بیزاری از آن بی دینان.[18]
ای عزیز، خود را معاف مدار از لعن خلفای ثلاثه که لعن بر ایشان سر دفتر همه عبادات است و تا لعن ایشان نکنی هیچ عبادت تو مقبول درگاه الله تعالی نمی شود و مطالب و حاجات دنیا و آخرت تو را حق تعالی به سبب لعن بر این سه مردود بر می آورد؛ و از مجربات است که هرگاه کسی را مشکلی پیش آید یا چیزی را گم کند، مکرر لعن آن ملاعین را به این طریق بر زبان جاری سازد ((اللهم العن عمر ثم ابابکر و عمر ثم عثمان و عمر اللهم العن عمر)) مشکل او حل شود و گم شده او پیدا شود و این روش مشهور است به لعن چهار ضرب.
هنگامی که ابوبکر(لعنتالله علیه) به عیادت حضرت زهرا(س) آمده بود حضرت خطاب به او فرمودند:
به خدا قسم در هر نمازی که میخوانم حتما تو (ابوبکر) را نفرین میکنم:
(الامامه و السیاسه از کتب معتبر اهلسنت، ج1، 20)
پیامبر اکرم(ص) خطاب به امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: یا علی! انکار کننده امامت تو بعد از من مانند انکار کننده رسالت من در زمان زندگیام است زیرا تو از منی و من از تو هستم.
(خصال صدوق، ج2، ص179)
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: مخالفت کننده با علیبن ابیطالب(ع) بعد از من کافر است و کسی که دیگری را با او (در امر ولایت) شریک گرداند، مشرک است.
(امالی شیخ صدوق، مجلس ششم، حدیث5)
اللهم العن صنمی قریش و جبتیها و طاغوتیها و إفکیها و ابنتیهما
خدایا لعـنت کن دو بـت قریش (ابوبکر و عمر) و دو مشرک آنرا، و دو سرکرده ضلالت را، وآن دو دروغ پرداز را، و دو دختر آنان را(عاشیه و حفصه).
دعای قنوت حضرت علی(ع)- (بحارالانوار، ج82، ص26)
[1] - سوره بقره آیه 159.
[2] - سوره بقره 161.
[3] - سوره بقره آیه 228.
[4] - صحیفه علویه جامعه، ص 485 مصباح کفعمی ص 732.
[5] - قریب به مضمون: شفا الصدور ج 2 ص 379.
[6] - سوره نساء آیه 52.
[7] - سوره انعام آیه 160.
[8] - سوره احزاب آیه 57.
[9] - نفحات اللاهوت فصل دوم ص 71.
[10] - نفحات اللاهوت فصل چهارم ص 98.
[11] - سوره انفال آیه 15و 16.
[12] - سوره مائده آیه 44.
[13] - نفحات اللاهوت فصل پنجم ص 104.
[14] - سوره قصص آیه 41.
[15] - سوره انعام آیه اول.
[16] - سوره جن آیه 15.
[17] - ترجمه نفحات اللاهوت فصل هفتم ص 156.
[18] - بحار ج 47.
اثبات حقانیت حضرت علی ع و انکار عمر
در کتاب ملتفتات که ذکر حدیث آن طولی دارد از اسحق ابن عمار الصیرفی روایت است که به خدمت امام موسی کاظم (علیه السلام) رفتم و گفتم یابن رسول الله فدای تو شوم از پدر شما شنیدم احادیث بسیار در باب اول و ثانی، حضرت امام موسی (علیه السلام) فرمودند:
یا اسحق اولی به منزله گوساله است و دومی بمنزله سامری، و مراد از اول ابابکر است و دوم عمر است و همچنانکه سامری، امت موسی را به ساختن گوساله گمراه گردانید و در وادی ضلالت انداخت، عمر، نیز به جهت بیعت ستانیدن مردمان از برای ابابکر و خلیفه ساختن او، امت محمد صلی الله علیه و آله را گمراه و روسیاه ساخت، و این نیز دلیل واضح است که ابابکر و عمر مستوجب لعن و دوری از رحمت پروردگارند.
٭نیز در آن کتاب از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت است: به درستی که خدایتعالی آفرید کوهی از زبرجد سبز برگرد دنیا و سبزی آسمان از شعاع آن کوهست، و آفرید در عقب آن کوه خلقی را و واجب نگردانید از عبادات بر ایشان آنچه بر اولاد آدم فرض گردانیده است از نماز و روزه و زکوه و حج و دیگر از فروض و واجبات، اما بر ایشان واجب و لازم ساخته است لعن و نفرین بر دو نامرد از امت پیغمبر را که ابوبکر و عمرند، لعنه الله علیهما.
٭نیز در این کتاب حدیثی که ذکر آن طولی دارد از حضرت امام رضا (علیه السلام) روایت است که در عقب این دنیا خدایتعالی هفتاد هزار عالم خلق کرده که عدد خلایق هر عالمی زیاده از جن و انس است و همه ایشان لعن فلان و فلان می کنند؛ و مراد ابابکر و عمر است.
٭کتاب ملتفتات از جابربن عبدالله الانصاری روایت است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر شب جمعه از مدینه طیبه بیرون می رفت و هیچ کس نمی دانست که آن حضرت به کجا تشریف می برد.
در یکی از شبها عمر از عقب آن حضرت روان شد که بر سر این کار مطلع گردد تا آنکه رسیدند به شهری بزرگ که نخلستان بسیار داشت و آبهای روان در آن شهر بسیار بود.
وآن حضرت داخل یکی از نخلستانها شدند و وضو ساختند و در پای درخت خرما به نماز ایستادند، و عمر به خواب رفت و چون از خواب بیدار شد مولای مؤمنان و سرور متقیان (علیه السلام) را ندید و خود را در شهری دید که هرگز ندیده بود و جمعی را مشاهده نمود که نه او معرفت به حال ایشان داشت و نه آن قوم او را می شناختند، یکی از آن قوم از عمر سؤال نمودند که تو از کدام شهری و از کجایی؟ گفت: از مدینه مبارکه ام و از انجا آمده ام. آن مرد گفت چه وقت از آن بلده طیبه بیرون آمده ای؟ عمر گفت دیشب، آن شخص گفت ای احمق خاموش باش که مردمان از تواین سخن را قبول نمی کنند یا تو را می کشند و یا می گویند این مرد دیوانه است، و من از تو تا تمامی حالات خود را بیان ننمایی دست بر نمی دارم.
عمر چون چاره به جز راستی ندیدگفت: علی بن ابیطالب هر شب جمعه از مدینه بیرون می آمد و من نمی دانستم به کجا می رود، دیشب از برای مطلع شدن بر این سر از عقب آن حضرت روان شدم و این جا آمدم و او به نماز مشغول شد و من خوابیدم و چون از خواب بیدار شدم او را ندیدم و الان نمی دانم چه چاره کنم.
آن مرد گفت چاره و علاج تو آن است که داخل این شهر شوی و در آنجا توقف کنی تا آنکه در شب جمعه دیگر به خدمت آن سرور (علیه السلام) به مکان خود روی، و از اینجا تا مدینه مشرفه بیش از دو سال راهست.
پس عمر داخل آن شهر شد دید مردم آن شهر جمیع لعن می کردند دشمنان علی را و آن جماعتی که ظلم بر اهلبیت رسول علیهم السلام می نمایند و به دشنام و نفرین یک یک آن منافقین را به نام و نسب یاد می نمودند، اول کسی را که لعن می کردند عمر ابن الخطاب بود، و هر که هر کار در امور تجارت و زندگی می کرد و اول لعن بر عمر و سایر منافقین می فرستد و آن کار بر او آسان می شد، و در وقت درخت نشاندن و حبه و دانه کاشتن لعن عمر می کردند فی الفور سبز می شد و بار می داد.
عمر چون این کلام را از آن جماعت شنید جهان روشن در چشم او تیره و تار گردید و از حرکت خود نادم و پشیمان شد و تا شب جمعه دیگر بدان سختی می گذرانید و در شب جمعه به آن مکانی که در خدمت مولای مؤمنان (علیه السلام) آمده بود رفته قرار گرفت، و چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن مکان تشریف آورد بعد از فراغ از نماز و عبادت، عمر ملعون در خدمت آن حضرت به مدینه بازگشت و نماز صبح در مسجد مدینه با رسول الله صلی الله علیه و آله ادا نمودند، و بعد از فراغ از نماز سید کاینات صلی الله علیه و آله متوجه عمر ، شده گفت: ای عمر در این هفته کجا بودی که ما ترا ندیدیم؟ عمر آنچه بر سر او گذشته بود در خدمت سید کاینات (علیه السلام) بیان نمود. سید المرسلین صلی الله علیه و آله فرمودند: ای عمر فراموش مکن آنچه به چشم خود دیده ای و به گوش خود شنیده ای؛ و چون آن نمرود از خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیرون آمد گفت: این اندکی است از سحر بنی هاشم.
لعن 4 ضرب
در لعنیه شیخ علی رحمهم الله و دیگر کتب شیعه آمده که روزی جمعی از مخالف، به امتحان نزد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) آمده سؤال کردند که چه می گویی در حق ابابکر و عمر و حال خلافت ایشان؟ حضرت امام (علیه السلام) فرمودند: هما کانا امامین، عادلین، قاسطین، کانا علی الحق و ماتا علیه، رحمه الله علیهما یوم القیمه، یعنی: ایشان بودند دو امام، دو عادل، و درست کار بودند، بودند بر حق، مردند بر حق، رحمت خدا بر ایشان خواهد بود روز قیامت!!!
چون اصحاب و خواص آن حضرت این کلام را از زبان معجز بیان حضرت امام (علیه السلام) شنیدند و این الفاظ را از آن مقتدای دین استماع نمودند متعجب شدند، چون مجلس از مخالفان عمری خالی شد، پرسیدند که ای سید و سرور عجب سخنی بر زبان مبارک شما جاری شد! و غریب کلامی از دهان در افشان شما استماع افتاد! می خواهیم که ما را از این دغدغه در رهانی و سراین نکته را بر ما ظاهر گردانی؟
حضرت امام (علیه السلام) در جواب فرمودند: اول آنکه گفتم هما کانا امامین یعنی ایشان دو امام بودند، بدانید که امام بر دو صنفند، یکی امامی که سبب هدایت و نجات خلقان و وسیله خیرات مردمان می شود، و دوم امامیست که مردمان را به دوزخ می خواند وسبب هلاک خلقان می گردد، چنانکه حق تعالی در قرآن مجید فرموده و جعلناهم ائمه یدعون الی النار[14] مقصود من از امامت ایشان این قسم دوم بود.
و دیگر اینکه گفتم عادلین مراد من عادل (عدول کننده) از حق بود یعنی برگرداننده از حق و دور گرداننده از صواب چنانکه در قرآن مجید واقع شده ثم الذین کفروا بربهم یعدلون [15].
اما آنکه گفتم قاسطین بدانید که قاسط را دو معنی است یکی راست و درست، و دیگری جبار و ظالم چنانکه حق تعالی در قرآن مجید فرموده و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا[16] و مراد من اما آنکه گفتم کانا علی الحق؛ این معنی را اراده کردم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) حق بود مسلط بودند و حق او را غصب کردند و آنکه گفتم و ما تا علیه بر آن معنی که مردند و هنوز بر علیه حق مسلط بودند.
و اینکه گفتم رحمه الله علیهما یوم القیمه، مقصود آن است که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله رحمت خداست، بر علیه ایشان است در روز قیامت، یعنی با ایشان خصومت خواهد کرد در روز قیامت. پس اصحاب آن حضرت چون این تأویل و توضیح شنیدند به غایت شاد و خرم گردیدند، و این دلیل واضحی است بر لعن آن منافقان.[17]
شیخ ابوعلی طبرسی در تفسیر کبیر آورده که روزی رسول صلی الله علیه و آله خطاب به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نموده فرمودند:
من اذی شعره منک فقد اذانی و من اذانی فقد اذی الله و من اذی الله فعلیه لعنه الله
یا علی هر که اذیت و آزار به یک تار موی تو کند ، چنانست که به من ایذا رسانیده و هر که به من ایذا کند و برنجاند؛ خدا را رنجانیده است، و هر که ایذا به خدا رساند به لعنت و غضب الهی گرفتار است.
لعن چهار ضرب برای بازگشت گمشده
این لعن چهار ضرب را صد و یک (101) بار جهت هر مطلبی باید خواند.
٭و مروی است که هر که را مطلب و مدعائی باشد یا از برای ادای دین و رد گم شده، باید گودی بکند و صد و یک ریگ حاضر سازد و هر یک ریگ که دست می گیرد یک بار لعن چهار ضرب را بگوید و در آن حفره اندازد به طوری که در ریگ آخر صد و یک (101) مرتبه لعن چهار ضرب را گفته باشد و روی آن گودی را با خاک بپوشاند به زودی آن مطلب باذن الله حاصل شود انشاءالله و گم شده او باز می آید:
حکایت: یکی از شیعیان جهت ضیق و تنگی معاش گذرش به قلعه ای از قلاع افتاد که در پای کوهی واقع بود و امیر و حاکم آنجا سنی بود و آن والی را به حسب اتفاق بازی در در شکار گم شده بود و چون از بالای آن حصین نظرش به آن شیعه افتاد او را در بالای حصین طلب نمود، چون آثار صلاح و دانش در بشره (چهره) او ظاهر بود از او تفحص نمود که به چه سبب گذر تو به این مکان واقع شد؟ آن مرد مؤمن گفت: از برای ضیق و تنگی معاش، گفت: چیزی خوانده ای؟ (=سواد داری؟) گفت: بلی، گفت: مرا بازی گم شده، دعایی بخوان تا باز برگردد، اگر باز من بیاید تو را انعام و نوازش بسیار نموده و به مسکن و مأوایت رسانم و الا به روح چهار یار سوگند که امر نمایم تو را از این حصار به زیر اندازند، آن بیچاره درکار خود حیران مانده گرسنگی و تنگی معاش را فراموش کرد ناچار سه روز مهلت خواست و دل به هلاکت نهاد و به خاطرش رسید که از برای برگشت گمشده لعن چهار ضرب مجرب است، در گوشه ای آمده خفره ای کند و صد و یک ریگ حاضر نمود و هر یک مرتبه که لعن می کرد یک ریگ در آن حفره می انداخت و چون فارغ شد آن حفره را پر خاک ساخت و در آن روز باز شکاری آن والی برگشت، آن شیعه را اعزاز و اکرام بسیار نمود.
روز دیگر خبر به آن امیر رسید که پادشاه تو را از حکومت این حصار معزول ساخته، باز آن شیعه را طلب نمود گفت چنین خبری به من رسیده، دعائی بخوان که پادشاه بر سر شفقت آمده دوباره حکومت این حصار را به من ارزانی دارد و الا امر می نمایم تو را از حصین به زیر اندازند.
آن بیچاره نیز به طریق روز گذشته لعن چهار ضرب شد، بعد از چند روز خلعت شاهی را برای او آوردند و باز محافظت آن حصار به او رجوع شد، آن شیعه را طلب نموده در احترام او بیش از پیش کوشیده گفت: این دعا را به من تعلیم کن در سختی و شدت مداومت کنم تا حاجتم روا شود، آن شیعه کتابی را از جیب خود بیرون آورد دعائی به او نمود که این دعا را تعلیم گیر که من این دعا جهت حل مشکلات تو خوانده ام و مطلب تو حاصل شد.
آن ناصبی کتاب را از او گرفته گفت بخوان تا من بشنوم، گفت من این دعا را از حفظ ننموده ام و از روی کتاب جهت حصول مطلب تو خوانده ام، گفت: دروغ می گویی، من در وقت خواندن دعا از گوشه ای مشاهده نمودم که ریگ چند در پیش خود جمع کرده بودی و بی نوشته و کتاب چیزی می خواندی، من دست از تو بر ندارم تا این دعا را به من تعلیم کنی و الا تو را از این کوه به زیر اندازم، آن شیعه گرفتار چون این حال را مشاهده نموده یکباره قطع حیات خود نموده و درکار خود درمانده، اگر تعلیم نکند کشته می شود و اگر بیاموزد آن ناصبی سب و لعن خلفاء ثلاثه از او بشنود به طریق اولی امر به قتل او خواهد کرد، عاقبت الامر چون به غیر راستی چاره و درمان ندید گفت: به یک شرط این دعا به تو می آموزم که اول قسم یاد نمایی که آزاری از تو به من نرسد، والی قسم یاد نمود، آن شیعه آن سنی را به گوشه ای برد و شروع در لعن چهار ضرب کرد، آن والی دست به گوش گرفته و شروع به توبه توبه گفتن نمود.
شیعه گفت: دعای من این است که برای برآمدن مطالب می خواندم، دیگر تو می دانی در آن حال آن والی را توفیق رفیق گردیده، آن مؤمن هادی راه او شد و تبرا از خلفای ثلاثه، و تولی به ائمه معصومین علیهم السلام نمود خود را به جرگه غلامان و موالیان مولای مؤمنان و پیشرو اهل جنان (علیه السلام) درآورده شیعه اثنا عشری شد، و آن مرد مؤمن را انعام و اکرام بسیار نمود و مال بسیار به او ارزانی داشت و به وطن و مأوایش روانه نمود.